داستان درباره پسری جوانی به نام گرگور (گرهگوار) است که با پدر، مادر و خواهرش به نام گرت زندگی میکند. با توجه به کهنسال بودن پدر، گرگور نانآور خانواده است و در یک تجارتخانه کار میکند و برای کارش بایستی دائما با قطار به شهرهای مختلف سفر کند.یک روز صبح که گرگور از خواب بیدار میشود متوجه میشود که به حشرهای (سوسکی) بزرگ تبدیل شده است؛ او که باید صبح زود برای کارش خودش را به قطار برساند، از پیشامد بوجود آمده شوکه شده و تلاشهایش برای فائق آمدن به وضعیت جدید بیفایده است. چون گرگور عادت داشته است که شبها در اتاقش را قفل کند، برای همین پدرش از پشت در به وی گوشزد میکند که دیرش شده است؛ درنهایت گرگور موفق به انجام هیچ کاری نمیشود و ساعتی بعد، فردی از تجارتخانه (محل کار او) به دنبال او میآید. خانواده که گمان میکنند گرگور مریض شده است همگی به اتفاق آن مرد به پشت در اتاق او میآیند و از وی میخواهند گه در را باز کند؛ گرگور پس از تقلای بسیار زیاد در را باز میکند و همه از دیدن او وحشت میکنند؛ مادر از حال میرود، مردی که از تجارتخانه آمده بود فرار میکند و پدر با تکان دادن یک عصا در هوا او را مثل یک حیوان به داخل اتاقش هدایت میکند….
توضیحات
وزن | 115 g |
---|---|
ابعاد | 21 × 14.5 × 0.47 cm |
نویسنده | فرانتس کافکا |
مترجم | صادق هدایت |
ناشر | الماس پارسیان |
موضوع | داستانی |
نوع جلد | شومیز |
قطع | رقعی |
تعداد صفحات | 104 |
تعداد جلد | 1 |
شابک | 964936448 |
توضیحات تکمیلی
وزن | 115 g |
---|---|
ابعاد | 22 × 15 × 2 cm |
Related products
-
هزار خورشید تابان نشر آراستگان
0 از 5زنانی را در کشورم دیدم که همراه با کودکانشان از کنار دیوارها با شتاب عبور می کردند زنان برقع پوشی که درست مثل خورشید در پس ابر مانده اند، دوست داشتم بدانم در این سی سال، در مسیر تند باد سرنوشت افغانستان چه بر آن ها گذشته است. همان جا بود که تصمیم گرفتم داستانی درباره زنان سرزمین ام بنویسم، خورشیدهای تابانی که در پس برقع ها پنهان هستند.
تومان78,000تومان42,900 -
عقاید یک دلقک نشر یوشیتا
0 از 5کتاب «عقاید یک دلقک» نوشتهی «هاینریش بل» است. این کتاب را میتوان یکی از رمان های تاثیرگذار قرن بیستم دانست که در میان آثار هانریش بل به دلیل مضمون عاشقانه، نام جذاب و فضای نوستالژیک و عاطفیاش، شهرت بیشتری پیدا کرده است. هاینریش بل نویسندهای آلمانی است که موفق به کسب نوبل شده است. مضمون بیشتر نوشتههای او جنگ و پیامدهای آن بر زندگی و اوضاع انسانهاست. «عقاید یک دلقک» داستان دلقکی به نام «شنیر» است که از وقتی همسرش او را ترک کرده، دچار افسردگی شده است. او برای فراموشی دردهایش به نوشیدن مشروب روی میآورد. بعد از فضاحتی که در یکی از نمایشهایش به وجود میآید، بهناچار به محل زندگیاش بازمیگردد. ازآنجاکه در مضیقهی مالی است، دفترچه تلفنش را باز میکند و با آشنایان تماس میگیرد. در این میان بارها به گذشته میرود و خاطراتش را مرور میکند…. . بخشی از کتاب را با هم میخوانیم: «وقتی وارد شهر بن شدم، هوا تاریک شده بود. هنگام ورود، خودم را مجبور کردم تن به اجرای تشریفاتی ندهم که طی پنج سال سفرهای متمادی انجام داده بودم: پایین و بالا رفتن از پلههای سکوی ایستگاه راهآهن، به زمین گذاشتن ساک سفری، بیرونآوردن بلیت قطار از جیب پالتو، برداشتن ساک سفری، تحویل بلیت، خرید روزنامهی عصر از کیوسک، خارجشدن از ایستگاه و صدازدن یک تاکسی، پنج سال تمام تقریبا هر روز یا از جایی مسافرت کرده بودم و یا اینکه به جایی وارد شده بودم.»
تومان65,000تومان26,000 -
شرافت نشر معیار علم
0 از 5ما در هاکنی و در خیابان لورندر گرو یا اسطوخودوس زندگی میکردیم. اما مادرم از این که در آن خیابان بر خلاف اسمش حتی یک بوته اسطوخدوس هم نبود،کاملا ناامید و ناراحت شد. او همیشه برای پیدا کردن این گیاه و بوتههای بنفش رنگش در حیاط همسایه ها و یا در گوشهای در خیابان گشت میزد. اما من عاشق آن محله بودم. آرایشگاههای سیاه پوستان، کافه ها ی جامایکایی، نانوایی یهودی، پسرک الجزایری که در میوه فروشی می ایستاد و اسم من را با لهجه ی با نمکی تلفظ میکرد و همیشه هدیه ی کوچکی به من میداد. موزیسینهای فقیر ساکن آن خیابان پنجرههای اتاقشان باز بود و مرتب ساز می نواختند. و بدون اینکه خودشان بدانند من را با شوپن آشنا کردند. هنرمندان بازار خیابان ریدلی هم در مقابل پول اندکی نقاشیهای پورتره میکشیدند. یکی از آنها حتی روزی پورتره من را در مقابل یک لبخند کشید. افراد مختلفی با اعتقادات متفاوتی در آنجا زندگی میکردند. قبل از آمدن به این خانه، من و اسکندر سالهای ابتدایی زندگیمان را در آپارتمانی در استانبول گذراندیم. آن روزها متعلق به زمان و مکان دیگری بودند. خانواده کمی قبل از تولد یونس در ماه می ۱۹۷۰ به انگلستان مهاجرت کرد. مادرم هم مانند بسیاری از مهاجران، حافظه ی انتخابی داشت و از گذشته تنها اتفاقات خوبش را به خاطر میآورد. آفتاب گرم، ادویه جات هرمی شکل بازار، عطر جلبکهای دریایی که در باد می پیچید. سرزمین مادری بی عیب و نقص بود و یک پناهگاه احتمالی برای بازگشت حتی شده در خواب و نه در واقعیت. اما خاطرات من متفاوت بودند. شاید گذشتهای را که بچه ها در ذهن دارند با آنچه در ذهن بزرگترها بر جای مانده متفاوت باشد. هر از گاهی به یاد طبقه ی زیر زمین آن خانه ی قدیمی می افتم. اسباب و اثاثیه ی لاجوردی رنگ. تورهای گرد سفید و قلاب دوزی شده بر روی عسلی ها و قفسههای آشپزخانه. کپکهای روی دیوار. پنجرهای بلندی که رو به خیابان باز میشدند… خاطرهای که از آنجا در ذهنم بر جای مانده خانه تاریک و کم نوری ست که بوی نا می دهد و تمام روز صدای رادیو در آن شنیده میشد. صبح و بعد از ظهر، اتاقمان مه گرفته بود. اما همانجا، برایمان معنای خانه را داشت. در اتاق روی فرش، چهار زانو می نشستم و با دهانی نیمه باز به پنجره ی کنار سقف نگاه میکردم. از آن پنجره میتوانستیم پاهای عابران زیادی را در پیاده رو ببینیم که به چپ و راست می رفتند. برخی به سر کار و بعضی هم از خرید باز میگشتند و عدهای هم برای پیاده روی به بیرون آمده بودند. نگاه کردن به پاهای عابران پیاده و حدس زدن درباره زندگی خصوصی شان بازی مورد علاقه ی ما بود که معمولا سه بازیکن ثابت داشت: من، اسکندر و مادر. به طور مثال اگر یک جفت کفش براق و پاشنه بلند زنانه بر روی پیاده رو می دیدیم که با قدمهایی تند در حرکت بود، بند کفش با دقت دور مچ ها بسته شده و پاشنه ی کفش نیز محکم بر روی آسفالت می خورد. مادرم میگفت:” فکر میکنم داره به دیدن نامزدش میره.” و بعد داستان پیچیدهای درباره عشق و دل شکستن بازگو میکرد. اسکندر هم در این بازی مهارت داشت. اگر یک جفت کفش چرمی کهنه و قدیمی مردانه را می دید سریع داستانی برایش می ساخت و میگفت که آنها متعلق به مردی هستند که مدت هاست بیکار شده و الان آنقدر ناامید است که تصمیم دارد به بانک سرکوچه دستبرد بزند و نگهبانان در جا به او شکلیک میکنند. زیر زمین نور زیادی نداشت اما در عوض آب باران، به راحتی به آنجا نفوذ میکرد. نم نم باران مشکلی ایجاد نمی نمود اما وقتی بیشتر از دو اینچ در شهر باران می بارید، لوله ی فاضلاب خانه طغیان میکرد و در اتاق پشتی دریاچه ی کثیف و تیرهای تشکیل میشد. جاسیگاریهای چوبی، ملاقه، قاب عکس و سبدهای بامبو شناگران خوبی بودند. اما سینی فر، تخته گوشت، قوری چای، و هاون، شانسی برای شناور ماندن نداشتند.گلدان شیشهای روی میز هم سریع غرق میشد اما گلهای پلاستیکی درون آن شناور می ماندند. ولی دست چوبی که برای خاراندن کمر از آن استفاده میشد بر خلاف میل من هیچ وقت غرق نمیشد…
تومان80,000تومان44,000 -
تومان50,000تومان20,000 -
شازده کوچولو نشر داریوش
0 از 5آنتوان دوسنت اگزوپری در اثر ماندگار خود “شازده کوچولو” با روایتی طولانی و پرمایه، کودکان را مجذوب مفاهیم فلسفی داستان می کند. تجربه های شخصی نویسنده که زمانی خود در بیابان گم شده بوده، ساختار اثر را باورپذیر و بی همتا کرده است. در این داستان، نکات مهم و درخور اندیشه ای در پیوند مفاهیم واقعی زندگی با افسانه مطرح می شود. در هیچ اثری به اندازه شازده کوچولو، شخصیت ها و موقعیت ها چنین قدرتمند و شگفت انگیز توصیف نشده اند. شخصیت شازده کوچولو، با وجود رو به رو شدن با موضوع های خیالی باورپذیر است. نویسنده با قلمی توانا حس تلخ کشمکش شدید خلبان با طبیعت خشن پیرامونش را، که برای او تجربه ای واقعی است، به تصویر کشیده است. درگیر شدن با موضوع های فراواقعی از این دست، به کودکان توانایی می دهد که در زندگی واقعی به خوبی به مسائل و موضوع هایی که با آن ها روبه رو می شوند، فکر کنند.
ذهن خواننده با خواندن ماجراهای سفرها و رنج های شازده کوچولو، با مفاهیم فلسفی گوناگونی همچون قدرت، فناپذیری و تنهایی درگیر می شود. سنجش رفتار مسئولانه شازده کوچولو با داشته هایش، و آزمندی مرد تاجر یا کارفرما، کودک را به تفکر درباره مفاهیم “مالکیت” و “تصرف” وا می دارد.تومان50,000تومان20,000 -
کشتی عروس ها نشر برات علم
0 از 5“کشتی عروس ها” یا “کشتی نو عروسان” با نام اصلی “The Ship Of Brides”، اثر مشهور جوجو مویز، نویسنده توانای داستان های عاشقانه است که همه او را بخاطر آثار مشهوری چون “من پیش از تو” ، “پس از تو” ، “هنوز هم من (باز هم من)” و… می شناسند که جوایز و تحسین بسیاری را از آن خود کردند. آثار مویز همیشه پرفروش و محبوب بوده است. او تنها یکی از تنها نویسنده ای است که دو بار برنده جایزه سال رمان عاشقانه توسط انجمن نویسندگان رمانهای عاشقانه (Romantic Novelists’ Association) گردیده و آثارش به چندین زبان مختلف دنیا ترجمه شدهاند.
تومان90,000تومان49,500 -
کوری نشر سپهر ادب
0 از 5کتاب کوری یک رمان خاص از ژوزه ساراماگو است؛ یک اثر تمثیلی، بیرون از حصار زمان و مکان، یک رمان معترضانه اجتماعی-سیاسی، که آشفتگی اجتماع و انسان های سردرگم را در دایره ی افکار خویش و مناسبات اجتماعی به تصویر می کشد. ساراماگو تاکید بر این حقیقت دارد که اعمال انسانی در «موقعیت» معنا می شود و ملاک مطلقی برای قضاوت وجود ندارد. زیرا موقعیت انسان ثابت نیست و در تحول دائمی است. در شهری به طور وحشتناک کوری شیوع پیدا می کند و هاله ای سفید رنگ بعد از کور شدن افراد مقابل چشمان شان ظاهر می شود. خیابان ها نام ندارن. شخصیت های رمان نیز نام ندارم؛ دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پیرمردی که چشم بند سیاه داشت، پسرک لوچ و… سبک و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبه ای استثنایی پیدا می کند. نقطه گذاری متن متعارف نیست. نثر موجز در خلال پاراگراف های طولانی، پیچیدگی های روح انسان و مشکلات غامض زندگی را تداعی می کند. کوری مورد نظر ساراماگو، کوری معنوی است. در رمان کوری ژوزه ساراماگو برای شخصیت ها اسم انتخاب نکرده است. با این وجود پیچیدگی در رمان ایجاد نشده و خواننده به راحتی می تواند با شخصیت های رمان ارتباط ذهنی برقرار کند. بازگشت های زمانی به گذشت و آینده، در خیال شخصیت ها از زیبایی ها و جذابیت های این اثر است
تومان75,000تومان41,250 -
صداهایی از چرنوبیل نشر یوشیتا
0 از 5ساعات پایانی جمعه شب بود که این اتفاق رخ داد. آن روز صبح هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت. پسرم را به مدرسه فرستادم و شوهرم هم به آرایشگاه رفت. مشغول آماده کردن ناهار بودم که شوهرم از آرایشگاه بازگشت. او گفت:« به نظر می رسد که نیروگاه هسته ای آتش گرفته. آنها می گویند که نباید رادیو را خاموش کنیم.» یادم رفت بگویم که ما در پریپیات نزدیک رآکتور زندگی می کردیم. هنوز هم می توانم آن درخشش قرمز رنگ را ببینم.
انگار رآکتور در حال تابش بود. این آتش معمولی نبود، نوعی آزاد شدن گازها بود. خیلی زیبا بود. هیچگاه چنین چیزی را حتی در فیلم ها هم ندیده بودم. آن روز عصر همه به بالکن هایشان آمده بودند و آنهایی هم که نبودند به منزل دوستانشان رفته بودند. ما در طبقه ی نهم زندگی می کردیم و دید بسیار فوق العاده به رآکتور داشتیم. مردم بچه هایشان را بیرون آورده بودند، آنها را بلند می کردند و می گفتند:« ببین! به خاطر بسپار!» و افرادی که در رآکتور کار می کردند، از قبیل مهندسین، کارگران و فیزیکدانان همگی در میان آن غبار سیاه ایستاده بودند، صحبت می کردند، نفس می کشیدند و شگفت زده شده بودند. مردم از اطراف با ماشین و دوچرخه به آنجا می رفتند تا از نزدیک همه چیز را ببینند. ما نمی دانستیم که مرگ می تواند تا این حد زیبا باشد. تمام شب را نتوانستم بخوابم. ساعت هشت صبح آن روز نظامیان با ماسک ضدگاز تمام خیابان ها را گرفته بودند. وقتی که آنها را با آن وسایل نقلیه نظامی در خیابان ها دیدیم اصلا نترسیدیم، و برعکس آرامش هم پیدا کردیم. وقتی که ارتش اینجاست یعنی همه چیز درست خواهد شد. ما نمی دانستیم که آن « اتم کوچک صلح آمیز» می تواند انسان ها را به کام مرگ بکشاند، و اینکه انسان در برابر قوانین فیزیک بسیار بی دفاع است…تومان45,000تومان18,000
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.